top of page

قرآن از زبان کیست؟  نویسنده قرآن کیست؟

قرآن؛ کلام خدا یا کلام محمد؟

چکیده

این نوشتار بطور دقیقی به کنکاش پیرامون نوشته شدن قرآن میپردازد و نگاه تازه ای است بر قرآن. این استفسار بر واقعیت های تاریخی و استدلالهای منطقی استوار خواهد بود. بنابر این روش ما در بررسی های خود با روشی که معمولاً باورمندان به قرآن دارند و بدون پرس و جو قرآن را برخاسته از ریشه های الهی میدانند در اختلاف شدید خواهد بود. با تحلیل کردن، موشکافی کردن و تفسیر دقیق مفاد قرآن، احادیث و سیره محمد، نویسنده کسانی را مشخص می‌کند که بدون شک در تشکیل ساختار و نوشتن قرآن نقش داشته اند. این الله نبود که قرآن را نوشت، و حتی محمد نیز خود به تنهایی اینکار را انجام نداده است. قرآن ساخته یک شخص نیست. افراد زیادی در ترکیب، نوشتن، اصلاح کردن، حذف کردن و اضافه کردن آیات قرآنی نقش داشته اند. مهمترین اشخاصی که در نگارش قرآن نقش داشته اند، امرؤ القیس، زید بن امر، حسان ابن ثابت، سلمان، بحیرا، ابن ضمته، ورقه و عبید بن کعب بوده اند. خود شخص محمد در ساختن تعداد محدودی از آیات قرآن نقش داشته است، اما احتمالاً کسی که بیش از دیگران بر روی محمد نفوذ داشته است و به محمد انگیزه اختراع اسلام و نوشتن قرآن را داده است، زید بن امر بوده باشد که از مبلغین حنفیسم بوده است. محمد بعدها دیدگاه حنفی زید را به اسلام آورده است و آنرا بازنویسی کرده است. به همین دلیل این نظریه که اسلام دین جدیدی نیست کاملاً درست است، اما کشف مهم این است که قرآن کلام الله نیست بلکه کتابی نوشته دست بشر است که محمد آنرا بعنوان آخرین گفتار الله با انسانیت مطرح کرده است. جنبه ای دیگر از این نوشتار مهم آن است که از میان ادیان باستانی که نویسندگان قرآن از آنها اقتباس میکردند، شاید، رسوم صابئین از دیگران اهمیت بیشتری داشته باشند. در واقع مراسم نماز خواندن در 5 نوبت و همچنین 30 روز روزه گرفتن از رسوم صابئین بوده است. بنابر این قرآن مجموعه از کتابهای دینی متعددی است که در زمان محمد وجود داشته اند. این درواقع محمد بود، و نه الله که نکاتی را از این کتابهای مختلف گزینش کرد و به یکدیگر چسباند و قرآن را بوجود آورد. علی رغم اینکه افراد زیادی در شکل گیری قرآن نقش داشتند، محمد به بیان روشن و صریح سردبیر اصلی قرآن شد.

پیشگفتار

در دین اسلام تردید پیرامون ریشه الهی نویسندگی قرآن، کفری جدی و بزرگ به شمار میرود. یک مسلمان ممکن است تنها به دلیل اینکه به اندازه یک اتم به اعتبار قرآن شک کند به مرگ محکوم شود. قرآن بالاتر از همه چیز قرار دارد. در تمام خلقت الله چیزی مقدس تر از قرآن وجود ندارد. اما انسان به دلیل بودن آنچه که هست، همواره در چون و چرا و فضولی به سر میبرد. من شک کردن به اعتبار و صحت قرآن را از همان ابتدای دوران کودکی ام آغاز کردم، از زمانی که بگونه ای رسمی قرائت قرآن به من معرفی شد. من یکی دو سال عمر خود را در مسجد محلی منطقه سکونتمان، زیر نظر یک «حجر» (معلم علوم اسلامی) صرف کردم تا تعداد کمی از آیات ابتدائی قرآن را بیاموزم. این معلم دینی قرآن را در حالی به ما می آموخت که چوب خیزرانی را در دست داشتکه همواره برق میزد، زیرا او هر روز قبل از اینکه دانش آموزانش (مریدانش) به کلاس درس بیایند آنرا روغن مالی میکرد. من میتوانم تضمین کنم که هیچیک از ما هرگز مطالعه قرآن را دوست نداشت. اینکار خسته کننده ترین و دردآور ترین کاری بود که ما در دوران کودکیمان انجام میدادیم. ما تنها همانند یک طوطی بخش هایی از آیات قرآن را بدون اینکه هرگز معنی آنها را بفهمیم حفظ میکردیم. حتی خود حجر نیز معنی این آیات را نمیدانست. هرگاه ما در مورد برخی از آیات پرسشی را مطرح میکردیم پاسخ ما چند ضربه از آن چوب خیزران بود. آموختن قرآن برای ما همراه با کودک آزاری و تنبیه های بدنی بود. در وجود ما تنفر و انزجاری نسبت به قراعت قرآن بطور اخص و همچنین تنفری شدید از ملایان بطور اعم پدید آمده بود.

بعدها وقتی من دانشگاه را ترک گفتم و کار کردن را آغاز کردم، یکی از همکارانم نسخه ای از برگردان فارسی قرآن  را به من داد. همکار من از تبلیغیون (مبلغن دینی) سرسخت اسلام بود و از من خواست که من حتماً این ترجمه را به دقت بخوانم. او گفت میگفت یقیناً اگر پیام حقیقی قرآن را درک کنم، زندگی من برای همیشه به سمتی خوب تغییر خواهد کرد و روی این مسئله بسیار تاکید داشت. من از روی بی میلی آغاز به خواندن این برگردان انگلیسی از قرآن کردم، آیه به آیه، بخش به بخش، هرچه بیشتر میخواندم، بیشتر شگفت زده، آشفته و متحیر، گیج و بی میل میشدم. من نمیتوانستم باور کنم که آن کتاب که قرار است نوشته بخشنده ترین و مهربان ترین الله باشد، بتواند به مقدار وحشتناکی مملو از تنفر، ترور، دستور به قتل، جنگ، کینه توزی، و بیش از همه مجوزی برای نابودی تمام کسانی که به نگرش قرآن به جهان باور ندارند باشد. البته آیاتی اندکی نیز وجود داشتند که بسیار شاعرانه بودند، به شیوه ای زیبا واژه نویسی شده بودند و برخی اوقات غنی از معارف روحانی بودند. به غیر از این مقدار کم از «چیزهای خوب»، من باقی قرآن را که بخش اعظم آنرا نیز تشکیل میداد سرشار از یاوه گویی، و آیات شرم آوری که به باورمندان دستور قتل جنگ بی امان (جهاد) علیه ناباوران را میدهد یافتم. چگونه ممکن است اللهی بخشنده و مهربان چنین کتاب بدخو که زباله ای بیش نیست و راهنمای کامل ترور و جنگ و غارت است بنویسد؟ وقتی که همکار تبلیغی من از من پرسید که کار قرآن خواندن من به کجا کشیده است، به او پاسخ دادم که دارد خوب پیش میرود، به او گفتم که چیزهای شگفت انگیز بسیاری را در قرآن کشف کرده ام که هرگز فکر نمیکردم در قرآن وجود داشته باشند. او لبخندی زد و گفت «قرآن شگفت انگیز و نیکو است، مگر نه؟»، به او گفتم «آری اینگونه است، قرآن بدون هیچ شکی شگفت انگیز است!».

چند سال بعدتر من مطالعه و کنکاش عمیقی را بر روی قرآن آغاز کردم. با مراجعه به برگردان های دیگر و خواندن کتابهای تفسیر، من بارها و بارها قرآن را خواندم تا اطمینان حاصل کنم که آنچه مترجمین ترجمه کرده اند، مطلقاً درست بوده است یا نه. هرچه بیشتر با قرآن آشنا میشدم بر آشفتگی، بر انگیختگی و خشم من افزوده میشد، زیرا احساس میکردم که به شدت قربانی دین مرگبار و کشنده ای شده ام که از از زمان تولدم بر من تحمیل شده است. چیزهایی که در قرآن خواندم آنقدر مرا متحیر کرد که من میخواستم پاسخی به پرسشهای درونیم بیابم- «واقعاً چه کسی قرآن را نوشته است؟»، مدتها و سالهایی مملو از کار و تلاش سخت و طاقت فرسا طول کشید تا من به پاسخ این پرسش دست یافتم. این نوشتار تلاش میکند که به این پرسش پاسخ دهد. من مدتها قصد نوشتن این نوشتار را داشتم و اکنون، و هم اکنون پس از نوشتن آن، احساس میکنم که شما نیز باید در این زمینه کنکاش کنید، «چه کسی قرآن را نوشته است؟»

من در حین بررسی هایم دریافتم که افراد زیادی در ساختن و جمع آوری قرآن نقش داشته اند. که این افراد برای اکثریت غالب مسلمانان ناشناخته هستند و در اعماق قرآن دفن شده اند. احادیث و سیرت اسناد متعددی را به ما تقدیم میکنند تا الهی بودن قرآن را انکار کنیم. من گمان میکنم جا زدن الله بعنوان نویسنده قرآن از دروغهای کلانی است که برای بیش از یک هزاره به انسانیت تلقین شده است. ما به یقین میتوانیم بگوییم که حتی این تنها محمد نبوده است که دست به نوشتن قرآن زده است. در واقع بیشتر قرآن یا بطور مستقیم توسط افراد دیگری نوشته شده بود یا از افراد دیگری الهام گرفته شده بود. افراد قابل توجه در میان این افراد از این قرارند:

  • امرؤ القیس – از شاعران باستانی عربستان که چند دهه قبل از تولد محمد مرده بود.

  • زید بن ‏عمرو بن نفیل – از «مرتد» های زمان خودش بود که از حنفاء بود آیین حنفی را ترویج میکرد.

  • لبید (بن ربیعه) – شاعری دیگر.

  • حسان بن ثابت – شاعر رسمی محمد.

  • سلمان فارسی – مشاور و رازدار محمد.

  • بحیرا – یک کشیش نسطوری مسیحی کلیسای سوریه.

  • جابر – همسایه مسیحی محمد.

  • ابن قمطه – یک برده مسیحی.

  • خدیجه – نخستین همسر محمد.

  • ورقة بن نوفل (بن أسد بن العزى) – پسر عمه خدیجه.

  • ابی بن کعب – منشی محمد و کاتب قرآن.

  • خود محمد.

  • گروه ها و افراد دیگری نیز در در اینکار نقش داشتند، آنها از این قرارند:

  • صابئین

  • عایشه – همسر خوردسال محمد.

  • عبدالله بن سلام بن الحارث – یک یهودی که اسلام آورده بود.

  • مخیرق – خاخام یهودی که اسلام آورده بود.

البته لیست من در مورد نویسندگان احتمالی قرآن جامع و کامل نیست. ممکن است افراد دیگری نیز در نوشتن قرآن دست داشته باشند که من حتی نام آنها را نیز نشندیه باشم. اما برای یک بحث جمع و جور لیست بالا باید کافی باشد. در این نوشتار من پیرامون بخشهایی از قرآن که این افراد در نوشته شدن آنها نقش داشته اند خواهم پرداخت.

پیشینه شرک آمیز محمد

حال برای فهم قرآن و نویسندگانش، پیش از هرچیز ما باید پیشینه محمد را درک کنیم، کسی که قرار است بهترین مخلوق الله باشد. در تاریخ ثبت شده است که حتی عبدالمطلب عموی محمد نیز که سرپرستی او را بر عهده گرفت تا آخرین لحظه مرگ خود اسلام نیاورد. عموی دیگر محمد عبدالعزی نام داشت که محمد بعدها فرنام ابولهب را به وی داد. عزی یکی از بتهای اعراب است (سوره نجم آیه 19 در مورد این بت سخن گفته است)، هرگاه خاندان محمد مشرک نمیبودند، عبدالمطلب پدر بزرگ محمد نام فرزند خود را عبدالعزی (بنده عزی) نمیگذاشت. از این گذشته افسانه حنفی بودن و طرفدار ابراهیم بودن محمد بیشتر مبتنی بر این است که محمد از نسل ابراهیم است و ابراهیم به عربستان آمده است، حال آنکه ابراهیم اساساً شخصیتی تاریخی نیست و از اسطوره های یهودی است اما حتی همان اسطوره های یهودی هم به هیچ عنوان موافق با آن نیستند که ابراهیم به عربستان آمده باشد. بنابر این روشن است که ادعای یکتاپرست بودن محمد کاملاً تخیلی است خود قرآن نیز محمد را از گمراهانی نامیده است که هدایت شده اند (سوره ضحی):

وَالضُّحَىٰ [٩٣:١]

قسم به روز در آن هنگام که آفتاب برآید (و همه جا را فراگیرد)

وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ [٩٣:٢]

و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد

مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ [٩٣:٣]

که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است!

وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَىٰ [٩٣:٤]

و مسلّماً آخرت برای تو از دنیا بهتر است!

وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ [٩٣:٥]

و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی!

أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ [٩٣:٦]

آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!

وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ [٩٣:٧]

و تو را گمشده یافت و هدایت کرد،

وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ [٩٣:٨]

و تو را فقیر یافت و بی‌نیاز نمود،

فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ [٩٣:٩]

حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن،

وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ [٩٣:١٠]

و سؤال‌کننده را از خود مران،

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ [٩٣:١١]

و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن!

در آیه زیر نیز الله بصورت پیش فرض برخی از مردم عرب را قبل از نزول قرآن و قبل از اسلام، گمراه می پنداشته است که قبل از شروع رسالت محمد که حتی قصد داشته اند محمد را گمرا کنند ولی الهه وی را نجات داده:

وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ ۖ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ ۚ وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ ۚ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا (نساء/114)

و اگر لطف و رحمت الهی در حق تو نبود، گروهی از ایشان کوشیده بودند که تو را گمراه کنند و در واقع کسی را جز خود را گمراه نکنند و کوچکترین زیانی به تو نرسانند و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و [به وحی خویش‌] به تو چیزی را که نمی‌دانستی آموخت و لطف الهی بر تو بسیار است‌

این حقیقت مطلقی است که محمد از والدین مشرک متولد شده بود. پدرش عبدالله و مادرش آمنه هردو مشرک بودند و بتهای مختلفی را میپرستیدند. محمد تمامی دوران کودکی اش (احتمالاً تا زمانی که دهه دوم زندگانیش را میگذراند) در شرک گذراند. برای مسلمانان امروزی هضم این واقعیت بسیار دشوار است، اما مشرک بودن محمد و پیشینه شرک آمیز او توسط هشام بن الکلبی افشا شده است. در برگ 17 ام کتاب مهم او، کتاب الاصنام (کتاب بت ها) او نوشته است: "برای ما نقل شده است که رسول الله یکبار به عزی اشاره کرده است و گفته است «من گوسفند سفیدی را در زمانی که پیرو دین مردمانم بودم برای عزی قربانی کردم»."محمد در این گفته، به روشنی پیشینه خود و گرایش اش به شرک که دین قریش بوده است را نشان داده است.

آیات شیطانی و داستان غرانیق

در زیر به شرح و بررسی علل حذف آیاتی از قرآن پرداخته می‌شود که محمد تصور می‌کرد این جملات را شیطان به او القا نموده است، اتفاقی که به داستان غرانیق معروف است، سلمان رشدی از همین داستان رمانی به نام آیات شیطانی نوشته است، رمانی که در زمان خودش جنجال آفرین شد و خمینی فتوای قتل این نویسنده را صادر کرد.

نوشته‌ی زیر نقل قولی است از تاریخ طبری:

چون پیغمبر دید که قوم او از او دوری می کنند و این کار برای او سخت بود آرزو کرد که چیزی از پیش خدای بیاید که میان وی و قومش نزدیکی بیاورد؛ وی قوم خود را دوست می‌داشت و می‌خواست خشونت را از میان ببرد و چون این اندیشه در خاطر وی گذشت، خداوند این آیات (1 تا 3 نجم) را نازل کرد؛"و النجم اذا هوی"ما ضل صاحبکم و ما غوی" ما ینطق عن الهوی". تا اینکه به آیه ی 19 رسید "افرایتم الات و العزی"و منات الثالثه الاخری" شیطان بر زبان او انداخت که " تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی" ( آیا لات و عزی را در نیافتید و آن سومی که منات باشد آنان مرغان بلند پروازی هستند که باید از آنها طلب شفاعت جست). چون قریشیان این را شنیدند خوشدل شدند و از ستایش خدایان خویش خوشحالی کردند و بدو گوش دادند و مؤمنان نیز باور داشتند و او را به خطا متهم نمی‌دانستند و چون پیغمبر در قرائت آیات به محل سجده رسید سجده کرد و مسلمانان نیز با وی سجده کردند و مشرکان قریش و دیگران که در مسجد بودند سجده کردند به سبب آن یاد که پیغمبر از خدایانشان کرده بود به سجده افتادند و هر مؤمن و کافر آنجا بود سجده کرد مگر ولید ابن مغیره که پیر بود و نمی توانست سجده کند و مشت ریگی از زمین برگرفت و به پیشنانی نزدیک برد و سجده کرد. چون قریشیان از مسجد بیرون شدند خوشحال بودند و می‌گفتند: محمد از خدایان ما به نیکی یاد کرد و انها را بتان والا نامید که شفاعتشان مورد رضایت است، آنگاه جبرئیل بیامد و گفت: ای محمد چه کردی؟ برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم و سخنی گفتی که خدای با تو نگفته بود؛ پیغمبر سخت غمگین شد و از خدای بترسید و خدای عزوجل با وی رحیم بود و آیه‌ای (52 حج) نازل فرمود و کار را به پیغمبر سبک کرد آیه چنین بود:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/52)

هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را میکنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ میکند , سپس آیاتش را محکم می‌سازد.(فرق بت و الله)

همین داستان را بغوی در تفسیرش بدین گونه آورده که هنگامیکه سوره‌ی نجم را می‌خواند تا اینکه به"افرایتم الات و العزی"و منات الثالثه الاخری" رسید و شیطان در سخنانش این جمله را انداخت:  "تلك الغرانيق العلى وإن شفاعتهن لترتجى" هنگامیکه قریش این راشنیدند بسیار شادمان شدند و همه از مسلمانان گرفته تا  مشرکان سجده کردند مگر ولید ابن مغیر و ابواحیحه که به سبب پیری خاک را برداشته و بر پیشنانی گذاشتند و پس از آن در مکه پیچید که محمد به بتهای مکیان احترام گذاشت جبرئیل نزد محمد آمد و گفت: ای محمد، چه کردی؟ رسول ناراحت شد تا اینکه ایه‌ی 52 سوره‌ی حج نازل گردید.

تقریبا تمامی مفسران به نام اسلامی این داستان را بیان کرده‌اند. مسلمانان متعصب از محققین می‌خواهند که یک روایت به قول خودشان صحیح در مورد این داستان بیان بشه، اینان انتظار دارند که این داستان در مثلا صحیح بخاری نوشته شده باشد تا مورد پذیرش قرار گیرد، جالب است که ملاک آنان برای اینکه داستانی صحیح یا رد گردد چیزی جز اصولی نیست که در مذهب آنان مورد اتفاق سران دین باشد؛ از دید شیعه هیچ حدیثی که غیر معصوم آن را نقل کرده باشد صحیح نیست، جالب اینجاست که حتی یک کتاب هم که نویسنده‌اش معصوم باشد ارائه نمی‌دهند، یا اینکه حدیث کاملا باید موافق تعالیم قرآن باشد و اگر غیر از این شد به دیوار بزنید، این را کلینی در اصول کافی بیان کرده است؛ دید اینان به محمد به عنوان شخصی است که هیچگونه تناقضی در سخنان و رفتار 23 ساله‌اش وجود ندارد. همچنین اهل سنت حدیثی را صحیح می‌دانند که تمامی رجال نقل کننده‌اش ثقه باشند و یکی از مهمترین ملاک ثقه بودن مؤمن و اشتهار کامل راوی به اسلام بدون کوچکترین لغزشی است. طبیعی است که با چنین ملاک‌هائی اگر داستانی با تعالیم کلی اسلام در تضاد باشد متعصبین مسلمان و راویان به قول خودشان ثقه از نقل آن خودداری کنند؛ مثلا در تفسیر ابن کثیر که از معتبرترین تفاسیر اسلامی است این داستان از قول چندین نفر بیان شده و در آخر گفته شده که این روایات مرسل هستند، اگر ملاک اینان در تاریخ را بپذیریم بیشتر کتابهای مهم تاریخی را باید باطل اعلام نمود.

بررسیداستان غرانیق از دید قرآن:

قرآن بیان می‌نماید که محمد از سر خود سخنی را از جانب الله بیان نمی‌کند و هر چیز که بگوید وحی است:

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ( نجم/1)

سوگند به ستاره هنگامی که افول می‌کند،

مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ ( نجم/2)

که هرگز دوست شما [= محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است،

وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ( نجم/3)

و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید!

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ( نجم/4)

آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!

پیش از آمدن اسلام، (دگراندیشان) مشرکان زمان پیامبر اسلام معتقد بودند که فرشتگان دختران الله هستند؛ این در حالی بود که آنها از فرزند دختر بدشان می‌آمد، اما معتقد بودند که بتهای آنان دختران الله هستند. در آغاز محمد حتی برخی از خدایان (یا بت های) مشرکین را ستایش کرده است و در این حادثه موافقت خود را با قریش در اینکه این خدایان اطرافیان و نمایندگان الله هستند (و شفاعتشان مورد پذیرش الله است) نشان داده است. هشام ابن الکلبی در همان برگ نوشته است:

از رسوم قریش این بود که دور کعبه طواف میکردند و میگفتند:

  • به اللات و العزی

  • و منات، سومین بت کناری

  • که براستی آنها برترین زنانند

  • که شفاعت آنها باید جستجو شود.

این بت ها همچنین «دختران الله» خوانده میشدند و بعنوان کسانی که در مقابل خدا شفاعت مردم را میکنند شناخته میشدند.  در ادامه محمد که میبیند با بیان این موضوع یکتاپرستیش زیر سوال میرود، مجددا الله را به کار گرفته و این سوره را ادمه می‌دهد تا به این آیه می‌رسد:

لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ (نجم/18)

او پاره‌ای از آیات و نشانه‌های بزرگ پروردگارش را دید!

أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ (نجم/19)

به من خبر دهید آیا بتهای «لات» و «عزّی»...

وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَىٰ (نجم/20)

و «منات» که سوّمین آنهاست (دختران خدا هستند)؟!

أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَىٰ (نجم/21)

آیا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟! (در حالی که بزعم شما دختران کم ارزش‌ترند!)

تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَىٰ (نجم/22)

در این صورت این تقسیمی ناعادلانه است!

إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ ۖ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَىٰ (نجم/23)

اینها فقط نامهایی است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‌اید (نامهایی بی‌محتوا و اسمهایی بی مسمّا)، و هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آن نازل نکرده؛ آنان فقط از گمانهای بی‌اساس و هوای نفس پیروی می‌کنند در حالی که هدایت از سوی پروردگارشان برای آنها آمده است!

فرض می‌کنیم که محمد ابن عبدالله چنین جمله‌ای را بیان ننمودند (تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی)! چرا آیه‌ی قبل از این آیه (نجم/19 و 20) خطاب به غیر مسلمان و در رابطه با بتهاست، آن هم با حالتی است احترام گونه!؟ اگر جمله‌ای از این سوره حذف نشده است، پس چه لزومی به بیان این آیه وجود دارد؟ محمد برای توجیه علت القای شیطان در تلاوتش گفته که شیطان در تلاوت تمامی پیامبران القا می‌کند و الله هم القای شیطان را نسخ می‌نماید و سپس ایاتش را محکم می‌سازد. نسخ در اصطلاحات قرآنی به آیه‌ای گفته می‌شود که محمد از قول الله بیان کرده، در برهه‌ای از زمان بخشی از قرآن بوده و سپس آنرا حذف کرده، به چنین آیه‌ای منسوخ می‌گویند و اگر آیه‌ی نسخ شده را با آیه‌ای دیگر جایگزین شده باشد ایه‌ی جایگزین را ناسخ می‌گویند البته در قرآن انواع ناسخ و منسوخ وجود دارد:

مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (بقره/106)

هر آيه‏اى را كه نسخ كنيم يا بدست فراموشی ‌بسپاریم بهتر يا همانند آن را می‌آوريم، آيا نمى‏دانى كه الله بر هر كارى تواناست‏؟

در آیه‌ی 52 سوره حج به صراحت گفته که این موضوع یعنی القای شیطان در تلاوت مخصوص محمد نیست و برای تمامی پیامبران اتفاق افتاده است! به نظر می‌رسد محمد پس از اینکه متوجه گاف بزرگ خویش شدند از قول الله گفته که نه تنها برای من محمد بلکه برای تمامی پیامبران چنین چیزی سابقه دارد:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/52 )

هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی‌ها معنای تلاوت را می‌کنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ می‌کند،  سپس آیاتش را محکم می‌سازد.

برای توجیه این مورد می‌گوید که ما با این کار شما را آزمایش کردیم:

لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ (حج/53)

تا آنچه را كه شيطان القا مى‏كند آزمایش باشد براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و براى سنگدلان و ستمگران در ستيزه‏اى بس دور و درازند.

و در ادامه می‌گوید:

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ  (حج/54)

و تا آنان كه علم بدست آوردند  بدانند كه اين [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست و بدان ايمان آورند و دلهايشان براى او خاضع گردد و به راستى الله كسانى را كه ايمان آورده‏اند به سوى راهى راست راهبر است.

همچنین الله به این بهانه که آن بتها دخترند به دگراندیشان (مشرکان) می‌گوید که خود طالب چیز خوب هستید (فرزند پسر) و به الله چیز بد (ضیزی) می‌دهید. در آیه‌ی 4 سوره‌ی زمر اینطور بیان شده که:

"لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ"(زمر/4)

اگر الله مى‏خواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از آنچه خلق مى‏كند آنچه را مى‏خواست(پسر) برمى‏گزيد منزه است او اوست‏ الله يگانه قهار.

در آیه‌ی 62 سوره‌ی نحل اینطور بیان شده که:

"وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ الْنَّارَ وَأَنَّهُم مُّفْرَطُونَ"( نحل/62)

و برای الله آن چیزی را که خود از آن بیزارند قرار میدهند زبانشان مبین دروغ است همانا برای خودشان چیز بهتر ,ناگزیر برای آنها آتش است و آنها افراط کنندگانند.

و در نهایت الله زن را شیطان می‌نامد (اهانت به زنان) و خطاب به غیر مسلمانان زمان پیامبر بیان شده:

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَانًا مَّرِيدًا (نساء/117)

آنها غیر از الله تنها مادگانی بیش نمیخوانند و اینها که میخوانند (بتها) جز شیطانی سرکش (چیزی) نیستند.

پس با بیان این اوصاف می‌توان نتیجه گرفت که چیزی در قرآن بوده است که محمد فکر می‌کرده است شیطان در تلاوتش القا نموده. او در ابتدا و همانگونه که طبری هم می‌گوید برای کاستن از فشارهای مکیان آیه‌ای را از قول خدایش بیان می‌نماید که سبب خوشحالی مسلمانان و غیر مسلمانان می‌شود، به گونه‌ای که یکی از همین (به اصطلاح) مشرکان پس از شنیدن این آیه که سجده دارد خاک را بر پیشانی خویش می‌گذارد؛ پس از مدتی محمد متوجه پارادکس و تناقض بزرگ ایجاد شده بین تعالیم او و این آیه می‌گردد و اعلام  می‌نماید که آیه‌ی بیان شده چیزی جز القاء شیطان نبود و در توجیه سخنش آیه‎ی 52 سوره‌ی حج را بیان می‎نماید.

الله در ادامه برای اینکه مسلمانان از دلیل حذف این آیه نپرسند می‌گوید:

 أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ (بقره/108)

آيا مى‏خواهيد از پيامبر خود همان پرسشی داشته باشید كه پیشتر از موسى پرسیده شد و هر كس كفر را جایگزین ایمان كند بدون شک از راه درست گمراه گردیده است.

اما این پرسش همواره در ذهن باقی مانده است: اگر قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، سخنان خداست؛ پس چگونه است که شیطان موفق شد در آن جملاتی را با نام آیه القا نماید به گونه‌ای که الله مجبور شد القاءات شیطان را نسخ کند و آیاتش را محکم سازد!؟ آیا ایه‌ی 52 سوره‌ی حج با آیات سوره‌ی نجم در تناقض آشکار نیست؟ چرا خدا باید سخنانش را تحت عنوان نسخ ویرایش نماید؟ مگر سخنان خدا تابع زمان و مکان است؟ اگر چنین است پس اسلام دینی است ویژه‌ی ام القری و ما حولها.

آغاز تردید محمد در بت پرستی و ایده جدید یک خدای واحد

وقتی که محمد بالغ شد و به نشست سالانه شاعران در عکاظ رفت، به شدت تحت تاثیر افکار، فصاحت، عواطف، آزاد اندیشی و انسانگرایی که از اشعار بسیاری از آن شاعران تراوش میکرد قرار گرفت و به شدت تکان خورد. او از همان دوران آغاز به تردید در بت پرستی کرد و ایده جدید یک خدای واحد را آغاز کرد، یک خدای خالق، خدای شبیه به همان ایده ای که یهودیان و مسیحیان دورانش داشتند. اما او بر سر اینکه خدای او باید کدام خدا باشد دچار گیجی شده بود. الله (خدای ماه، نماد اسلام به دلیل همین مسئله یک هلال ماه است) یکی از خدایان آن دوران بود که بزرگترین خدای مشرکین بود. تنها خطای مشرکین این بود که در کنار این الله، خدایان و الهه های کوچکتری همچون، حبل، اللات، العزی، منات و غیره را نیز میپرستیدند و آنها را شفاعت دهندگان میپنداشتند. بنابر این در ابتدای کار، ایده الله از ذهن محمد به دور بود. افزون بر این در آن زمان جادوگران، پیشگویان و کاهنان و حتی شیطان پرستان به الله قسم میخوردند. بنابر این محمد این را بسیار پست دانست که خدایش را الله بداند.

در آن دوران شرک آمیز، مردم یمن خدایی را میپرستیدند که نامش الرحمن بود. محمد برای مدتی نام الرحمن را برای خدایش بجای الله برگزید. بطور تصادفی این نام همچنین نامی برای خدا در دوران تلمودی به برای یهودیان بود (Noldeke: The Koran, The Origins of the Koran, p.5). محمد زیرکانه خیال کرد که با استفاده کردن از واژه الرحمن میتواند هم یهودیان را و هم مشرکین را به پذیرش دینش علاقه مند کند. اما زمانی که او خود را رسول الرحمن معرفی کرد، مکیان هم گیج شدند. قریشیان هیچ الرحمنی بجز الرحمن یمامه را نمیشناختند (برخی از نویسندگان نوشته اند که الرحمن در یمن بود). برای تحقیق در مورد ادعای محمد، قریش نمایندگانی را به نزد یهودیان مدینه فرستادند، همانگونه که آنها میپنداشتند، الرحمن واقعا یک خدا در یمن یا یمامه بود. تاریخ نویس اسلامی ابن سعد مینویسد (Ibn Sa’d, vol.i, pp.189-190):

«قریش نضر بن الحارث و عقبه بن ابی معیط و چند نفر دیگر را به نزد یهودیان یثرب فرستاد تا از یهودیان در مورد محمد پرسش کنند. آنان به مدینه آمدند و به یهودیان گفتند: ما به نزد شما آمده ایم زیرا اتفاق مهمی در میان ما افتاده است. یتیمی بیچاره که ادعای بزرگی میکند، خود را رسول الرحمن میخواند، در حالی که ما هیچ الرحمانی را نمیشناسیم به غیر از الرحمن یمامه. آنها گفتند، به ما مشخصات او را بگویید. نمایندگان قریش مشخصات ظاهری محمد را به آنها گفتند. یهودیان پرسیدند در میان شما چه کسانی هواداران او هستند؟ نمایندگان قریش گفتند اشخاص فروتر میان ما، ناگهان یکی از علمای آنان خندید و گفت او پیامبری است که در کتابهای ما ویژگیهای او آمده است. ما همچنین میدانیم که مردمش در مقابل او بسیار خصمانه خواهند بود.»

وقتی ما با ذهنی بی طرف قرآن را میخوانیم، میبینیم که 50 سوره نخستین (به ترتیب نزول نه ترتیب فعلی قرآن) به خوبی نشان میدهند که محمد در مورد انتخاب، الرحمن، خدا و الله هنوز تردید دارد و گیج است. او بسیار در اینکه چه کسی را باید بعنوان خدای خویش برگزیند شکاک بود. این خلاصه ای است از 50 سوره نخستین و تفکر محمد در مورد خدایش:

تنها رب – 68, 92, 89, 94, 100, 108, 105, 114, 97, 106, 75 (11 سوره).

الرحمن و رب – 55, 36 (2 سوره).

الرحمن، الله و رب – 96, 73, 74, 81, 87, 53, 85, 50, 38, 7, 72, 25, 35, 56, 26, 27, 28, 17 (18 سوره).

این مسئله نوسان، دو دلی، نادانی و گیجی محمد را در مورد خدایش نشان میدهد. قرآن نیز این مسئله را تایید میکند که وقتی محمد آغاز به تبلیغ دینش کرد، گیج و نا آگاه بود و چیز زیادی در مورد دین نمیدانست. این چیزی است که قرآن میگوید:

وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ (ضحی/7)

و (الله) تو را (ای محمد!) گمشده یافت و هدایت کرد.

بررسیتناقضات قرآن از لحاظ سبک نگارش آیات:

محمد ابن عبدالله بیان نموده است که قرآن کلام الله مجید است، الله‌ که خدای جهانیان می‌باشد و غیر از او خدائی در جهان نیست (لا اله الا الله). بیشتر جملات این کتاب مخاطب مردم هستند که با توجه به ادعای الهی بودن این کتاب کاملا طبیعی است. برخی از نوشته‌ها مخاطب الله است، این آیات با سایر آیات قرآن در تناقضی اساسی است، در این قسمت به این نوع تناقض می‌پردازم. با مطالعه‌ی قرآن، به تناقضاتی آشکار در این مطالب برخورد می‌نمائیم، از سوره‌هائی که با قل (بگو) شروع می‌شود تا سایر تناقضات.

یکی از تناقضات قرآن، تناقض گوئی پس از قل (بگو) می‌باشد. الله به بندگانش دعاهائی را آموزش می‌دهد، لذا جمله‌ی پس از قل (بگو) جمله‌ای‌ است منادی؛ پس اگر قل را از جمله حذف نمائیم، خللی در روند جمله ایجاد نخواهد شد. این قاعده در زبان فارسی نیز وجود دارد، بدان معنا که اگر به کسی توصیه می‌کنید که نقل قولی از شما داشته باشد و جمله را با بگو آغاز می‌نمائید، گوینده لازم نیست که خودش نیز "بگو" که شما برای تاکید بر بیان جمله بعدی را می‌گوئید بیان نماید؛ مثلا: اگر شما  کسی  را سوگند دهید، به او می‌گوئید که "بگو من به خدا سوگند یاد می‌نمایم". لازم نیست که مخاطب شما در سوگندش کلمه‌ی بگو را نیز بازگو نماید و جمله‌ی او، "من به خدا سوگند یاد می‌نمایم" می‌باشد. همین حالات را در قرآن مشاهده می‌نمائیم  مخاطب نیز خودش کلمه‌ی قل را تکرار می‌نماید که از لحاظ مفهومی اشکال دارد. اما این اشکال را نادیده می‌گیریم و فرض را بر صحت چنین بیانی می‌نمائیم، اما آنچه که مسلم است، این است که اگر "قل" را خذف نمائیم، مفهوم جمله عوض نخواهد شد، این قاعده در چهار سوره‌ی پایانی قرآن وجود دارد که همگی دارای چنین ساختاری هستند:

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (ناس/1) مَلِكِ النَّاسِ (ناس/2) إِلَٰهِ النَّاسِ (ناس/3) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (ناس/4) الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (ناس/5) مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ (ناس/6)

بگو: پناه می‌برم به پروردگار مردم، به مالک و حاکم مردم، به (خدا و) معبود مردم، از شرّ وسوسه‌گر پنهانکار، که در درون سینه انسانها وسوسه می‌کند، خواه از جنّ باشد یا از انسان!

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (فلق/1)  مِن شَرِّ مَا خَلَقَ (فلق/2) وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (فلق/3) وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (فلق/4) وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (فلق/5)

بگو: پناه می‌برم به پروردگار سپیده صبح، از شرّ تمام آنچه آفریده است؛ و از شرّ هر موجود شرور هنگامی که شبانه وارد می‌شود؛ و از شرّ آنها که با افسون در گره‌ها می‌دمند (و هر تصمیمی را سست می‌کنند)؛ و از شرّ هر حسودی هنگامی که حسد می‌ورزد!

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (اخلاص/1) اللَّهُ الصَّمَدُ (اخلاص/2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (اخلاص/3) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ (اخلاص/4)

بگو: اوست‏ خداى يگانه؛ خداوندی است که همه نیازمندان قصد او می‌کنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است!

قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ (کافرون/1) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (کافرون/2) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (کافرون/3) وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ (کافرون/4) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (کافرون/5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ (کافرون/6)

بگو: ای کافران!  آنچه را شما می‌پرستید من نمی‌پرستم!  و نه شما آنچه را من می‌پرستم می‌پرستید، و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کرده‌اید می‌پرستم، و نه شما آنچه را که من می‌پرستم پرستش می‌کنید؛ (حال که چنین است) آیین شما برای خودتان، و آیین من برای خودم!

اگر هم قل را حذف نمائیم باز مفهوم جمله عوض نمیشود؛ مثلا:

أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (ناس/1)

پناه می‌برم به پروردگار مردم

أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (فلق/1)

پناه می‌برم به پروردگار سپیده صبح

هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (اخلاص/1)

اوست‏ خداى يگانه

يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ (کافرون/1)

اي كافران

اما در این میان یک استثنا وجود دارد و آن تضادی آشکار بین آیات زمر/53، آل عمران/31 و ابراهیم/31 می باشد؛ اگر آیه زمر/53 را با دقت بخوانیم متوجه خواهیم شد که بندگان مورد نظر، می‌تواننند بندگان گوینده باشند:

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر/53)

بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم (زیادروی در شرک) کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (آل عمران/31)

بگو: «اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.»

اکنون اگر قل را برداریم، مفهوم جمله کاملا عوض می‌گردد و شکی که در نوشته‌ی بالا وجود داشت به یقین تبدیل می‌شود و مخاطب گوینده، بندگان او هستند نه بندگان الله:

يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر/53)

ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم (زیادروی در شرک) کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (آل عمران/31)

اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.

اما قرآن این روند را در آیه ابراهیم/31 اصلاح می‌نماید:

قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَالٌ (ابراهیم/31)

به بندگان من که ایمان آورده‌اند بگو: نماز را برپا دارند؛ و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم، پنهان و آشکار، انفاق کنند؛ پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه در آن خرید و فروش است، و نه دوستی! (نه با مال می‌توانند از کیفر خدا رهایی یابند، و نه با پیوندهای مادی!)

همچنین در این میان استثنای جالب دیگری نیز وجود دارد و آن سوره‌ای به نام فاتحه (حمد) می‌باشد؛ سوره‌ی حمد، سخن محمد ابن عبدالله یا کلام خدائی بنام الله؟ ... این سوره به صورتی نوشته شده است که خواننده از الله درخواستی (دعا) را بیان می‌نماید و همزمان او را می‌ستاید؛ اگر کلام الله است، پس چه لزومی دارد که این خدا از خودش درخواستی را مطرح نماید و یا به شیوه‌ی بندگانش، خود را مورد ستایش قرار دهد؟! در این آیه که بخش از سوره‌ی حمد است، گوینده دعا را با نام الله، خدائی که بسیار رحم کننده است، آغاز می‌نماید؛ این رحم تنها شامل مؤمنان است و غیر مؤمنان را مانند چهارپایان به حساب می‌آورد. در اینجا گوینده یادآوری می‌نماید که تنها باید الله را مورد ستایش قرار داد و از ستایش دیگران خودداری نمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ (فاتحه/1)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (فاتحه/2)

ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.

در ادامه‌ی آیات، همین سیاق ادامه پیدا می‌کند؛ یعنی گوینده خطاب به الله می‌گوید که ما تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری و مدد می‌جوئیم، پس تو ما را به راه راست هدایت بفرما، راه آن کسانی که آنان را هدایت نمودی، نه راه غضب شدگان بارگاه الهی و نه راه گمراهانی که خود الله آنان را گمراه نموده است:

الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ (فاتحه/3)

(خداوندی که) بخشنده و بخشایشگر است

مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (فاتحه/4)

(خداوندی که) مالک روز جزاست.

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (فاتحه/51)

(پروردگارا!) تنها تو را می‌پرستیم؛ و تنها از تو یاری می‌جوییم.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (فاتحه/6)

ما را به راه راست هدایت کن...

صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ (فاتحه/7)

راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کرده‌ای؛ و نه گمراهان.

با توجه به سبک این سوره، به نظر می‌رسد که محمد دعائی را از قول الله به پیروانش یاد می‌دهد و آنچنان تحت تأثیر این دعا قرار گرفته که دستور داده است در تمام رکعت‌های نماز (17 بار) در شبانه‌روز خوانده شود. اگر گفته شود که سوره‌های آخر قرآن که با "قُلْ" آغاز شده اند، دعاء و یا جملاتی است که الله به محمد یاد داده تا به مردم یاد دهد، بدین خاطر است که با "قُلْ" آغاز شده است؛ پس چرا سوره ی حمد که دقیقا دعاست، با "قُلْ" آغاز نشده است؟

اوج ادبیات چاله میدانی الله در قرآن:

جملات مشخص شده در زیر نشان دهنده عمق ادبیان چاله میدانی الله است، شاید گفته شود که در آن زمان چنین ادبیاتی رایج بوده اگر چنین است پس باید پذیرفت که قرآن هم مخصوص همان زمان و قومی است که برای آنان بیان شده نه کل بشریت:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالَاتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُوا دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَأَن تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا (نساء/23)

[نكاح اينان‌] بر شما حرام شده است: مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمه‌هايتان، و خاله هايتان، و دختران برادر، و دختران خواهر، و مادرهايتان كه به شما شير داده‌اند، و خواهران رضاعى شما، و مادران زنانتان، و دختران همسرانتان كه [آنها دختران‌] در دامان شما پرورش يافته‌اند و زنانتان كه داخلشان کردید و اگر داخلشان نکردید (ترجمه مودبانه: با آن همسران همبستر شده‌ايد -پس اگر با آنها همبستر نشده‌ايد) بر شما گناهى نيست [كه با دخترانشان ازدواج كنيد]- و زنان پسرانتان كه از پشت خودتان هستند، و جمع دو خواهر با همديگر -مگر آنچه كه در گذشته رخ داده باشد- كه خداوند آمرزنده مهربان است.

  

حذف آیاتی که پیامبر اسلام آنها را شیطانی نامید و اهانت به زنان در آنها

پیش از آمدن اسلام, (دگراندیشان)مشرکان زمان پیامبر اسلام معتقد بودند که فرشتگان دختران الله هستند؛ این در حالی بود که آنها از فرزند دختر بدشان می‌آمد؛ اما معتقد بودند که بتهای آنان دختران الله هستند. الله به این دلیل از چنین اسامی بدش می‌آید که آنها دخترند، و به دگراندیشان(مشرکان) می‌گوید که خود طالب چیز خوب هستی(فرزند پسر) و به الله چیز بد (ضیزی) می‌دهید.در آیه‌ی 4 سوره‌ی زمر اینطور بیان شده که:

"لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ"(زمر/4)

اگر الله مى‏خواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از آنچه خلق مى‏كند آنچه را مى‏خواست(پسر) برمى‏گزيد منزه است او اوست‏ الله يگانه قهار.

در آیه‌ی 62 سوره‌ی نحل:

"وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ الْنَّارَ وَأَنَّهُم مُّفْرَطُونَ"( نحل/62)

و برای الله آن چیزی را که خود از آن بیزارند قرار میدهند زبانشان مبین دروغ است همانا برای خودشان چیز بهتر ,ناگزیر برای آنها آتش است و آنها افراط کنندگانند.

قرآن زن را شیطان می‌نامد. خطاب به غیر مسلمانان زمان پیامبر بیان شده:

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَانًا مَّرِيدًا)نساء/117)

آنها غیر از الله تنها مادگانی بیش نمیخوانند و اینها که میخوانند(بتها) جز شیطانی سرکش (چیزی) نیستند.

قسم های الله در قرآن

در آیات بسیاری از قرآن، الله به چیزهایی سوگند یاد کرده در حالی که الله بی نیاز از سوگند بوده، از جمله:

- قسم به نام پاکش

- قسم به جان پیامبر

- قسم به قرآن

- قسم به فرشتگان

- قسم به انسان

- قسم به اسبان دوندهی مجاهدان

- قسم به زمان

- قسم به مكان

- قسم به میوه ها

الله در آیات متعددی به مواردی قسم یاد كرده كه نشانگر ارتباط ویژه بین یادکننده ی قسم و آنچه كه بدان قسم یاد شده، وجود دارد و هر چه شأن و مقام یادکننده ی قسم بالاتر باشد، حكایت از اهمیت بالای آن موضوع دارد که به مواردی از آنها به اختصار یادآور می شویم:

قسم به نام پاکش

این که خداوند به نام پاک خودش سوگند یاد کرده، خود بر چند دسته است:

الف. سوگند برای ارسال رسل: «تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ‌»؛[۴] به خدا سوگند، به سوى امت هاى پیش از تو پیامبرانى فرستادیم اما شیطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولىّ و سرپرستشان است و مجازات دردناكى براى آنهاست!

در این آیه، به ذات اقدس الهی كه مستجمع جمیع صفات جمالیه و كمالیه است، قسم یاد نموده و هدف از این سوگند، فرستادن رسولان الهی جهت اتمام حجت است که بدون آن هیچ امتی عذاب نخواهد شد.[۵]

ب. سوگند برای وعدهی روزی: «وَ فىِ السَّمَاءِ رِزْقُكمُ‌ْ وَ مَاتُوعَدُونَ فَوَرَبّ‌ِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُون‌»؛[۶] و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى‌شود! سوگند به پروردگار آسمان و زمین كه این مطلب حق است، همان گونه كه شما سخن مى‌گویید!

خدای متعال در این آیه به پروردگار آسمان و زمین سوگند یاد کرده تا تأکیدی بر وعدهی روزی انسان ها و وعده ی بهشت باشد و مراد از رزق و روزی آسمانی، باران، خورشید، ماه، ستارگان و تمامی موجوداتی است كه بقای آدمی بدان وابسته است.[۷]

قسم به جان پیامبر[ویرایش]

«لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»؛[۸] به جان تو سوگند، این ها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده‌اند.

خطاب آیه به رسول گرامی اسلام است و خداوند به جز او به جان كسی سوگند یاد ننموده که این فعل جهت بزرگداشت آن جناب می باشد.[۹]

اهمیت و دلیل سوگند با این عظمت، به خاطر مست بودن قومی است که سرگردان غفلت ها و شهوات هستند، ناگهان عذاب الهی آنها را فراگرفته و به هلاکت می رساند.[۱۰]

قسم به قرآن[ویرایش]

خدای متعال در آیات متعدد به خود قرآن با صفات مختلف سوگند یاد کرده، از جمله: قرآن مجید،[۱۱] صاحب ذكر،[۱۲] مبین[۱۳] و حكیم كه به بیان یكی از آنها به اختصار می پردازیم.

«وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ × إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛[۱۴] سوگند به قرآن حكیم كه تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستى.

حكمت، صفتی است كه در مورد شخص عاقل و زنده بكار می رود و توصیف كردن قرآن به این صفت بیانگر این مطلب است كه خداوند قرآن را موجودی زنده و عاقل بیان نموده؛ موجودی كه می تواند درهای حكمت را به روی انسان ها باز كند و آنها را به راه راست هدایت نماید.[۱۵] یادكرد سوگند الهی به قرآن حکیم در حقیقت برای اثبات نبوت پیامبر اسلام و استدلال به رسالت ایشان با قرآن است؛ چرا كه قرآن، معجزه ی ابدی و جاودانه ی پیامبر اسلام است که هیچ كس توانایی آوردن همانند قرآن را ندارد.[۱۶]

قسم به فرشتگان[ویرایش]

در سوره های متعدد قرآن کریم با صفات مختلفی به ملائکه قسم یاد شده که از طرفی مأموریت فرشتگان را در عالم هستی خبر می دهد، مانند آیات ذیل:

«وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا»؛[۱۷] سوگند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را به شدت از بدن هایشان) برمى‌كشند و فرشتگانى كه (روح مؤمنان) را با مدارا و نشاط جدا مى‌سازند و سوگند به فرشتگانى كه (در اجراى فرمان الهى) با سرعت حركت مى‌كنند و سپس بر یكدیگر سبقت مى‌گیرند و آنها كه امور را تدبیر مى‌كنند!

در این آیات، به ملائك های سوگند یاد شده كه مطیع امر الهی بوده و تدبیر عالم در دست آنهاست و آنان با اذن خدا به مسئولیت خویش پرداخته و تدبیرات خداوند را تحقق می بخشند.[۱۸]

قسم به انسان[ویرایش]

سوگند به جان آدمی،[۱۹] پدر و فرزندش[۲۰] (ابراهیم خلیل و فرزندش اسماعیل)، وجدان آدمی و... در آیات متعدد بیان شده که نمونه ای را به اختصار تبیین میکنیم: «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ × وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»؛[۲۱] سوگند به روز قیامت و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بیدار و ملامتگر (كه رستاخیز حق است).

این که به قیامت و نفس سرزنش کننده با هم قسم یاد شده، نمی تواند بی ارتباط باشد؛ چون با بلاغت و اعجاز قرآنی تناسب ندارد؛ اما ارتباطی که بین این دو وجود دارد، اینست که مراد از "قیامت"، قیامت کبری و رستاخیز الهی است و "نفس لوّامه" قیامت صغری و دادگاه وجدان بشری است و قسم به این دو در حقیقت برای برانگیختن و رسیدن بسزای اعمال انسانهاست.

در این آیه خداوند به وجدان آدمی قسم یاد نموده كه قیامت حق است و به دلیل عظمت و ارزش والایش که انسان را از غفلت بیدار کرده و از گناهان بازداشته و نجات می دهد. خداوند در وجود انسان ها محكم های به نام وجدان نهاده كه خود دلیل روشنی برای وجود معاد است و شباهت عجیبی به معاد و دادگاه الهی دارد:

  • یک. در هر دو دادگاه قاضی، شاهد و مجری حکم یکی بیش نیست.

  • دو. در هر دو رشوه و تبعیض راهی ندارد.

  • سه. قطورترین پرونده ها در کوتاهترین زمان و بدون تجدید نظر رسیدگی می شود.

  • چهار. روح انسانی اول از درون سوخته، بعد به بیرون دل و جان سرایت می کند.[۲۲]

قسم به اسبان دوندهی مجاهدان[ویرایش]

«وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا × فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا × فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا»؛[۲۳] سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس‌زنان به پیش مى‌رفتند و سوگند به افروزندگان جرقه ی آتش (در برخورد سُمهایشان با سنگهاى بیابان) و سوگند به هجوم آوران سپیده دم‌.

خداوند با این سوگندها می خواهد ما را به اهمیت جهاد و جایگاه رفیع آن در اسلام و ارزش فوق العاده اش آگاه سازد تا مسلمانان ذلت و خواری را از خود دور ساخته و عزت و عظمت خویش را به رخ جهانیان بكشند.[۲۴]

قسم به زمان[ویرایش]

الف. زمانهای دنیوی؛ مانند: سوگند به شب،[۲۵] روز‌،[۲۶] سپیده دم،[۲۷] صبح[۲۸] عصر و... که کراراً در قرآن یاد شده و ما در این نوشتار، جهت اختصار به تشریح یكی از آنها میپردازیم:

«وَالْعَصْرِ × إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»؛[۲۹] به عصر سوگند که انسانها همه در زیانند.

در تفسیر كلمه ی "عصر" آمده كه منظور از عصر، وقت عصر، سراسر زمان، تاریخ بشریت، عصر ظهور پیامبر اسلام یا عصر ظهور و قیام حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه است كه هر کدام داراى ویژگى و عظمت خاصى در تاریخ بشر بوده است.[۳۰]

اما صحیحترین نظر بر اساس سیاق و بیان سورهی عصر، باید عصر قیام امام زمان علیه السلام باشد كه زمان جدایی حق از باطل است؛ و ظاهر آیه ی شریفه که پیرامون عصری است كه خسارت و ضرر تمامی انسان های منقطع از خدا را آشكار ساخته، با این منطبق است؛ زیرا در دوران های گذشته نزول عذاب منطق های بوده و شامل تمامی انسانها نمی شده و عذاب فراگیری که تمام بشریت را فراگرفته و حق را از باطل کاملاً جدا کند، در همان عصر حضرت مهدی علیه السلام است.[۳۱]

ب. زمان های اخروی؛ مربوط به قیامت و آخرت است که یكی از زمان ها و دوران های مهم بشریت بوده و خدای متعال به آن روز و وقایع آن قسم یاد كرده، از جمله: قسم به روز موعود،[۳۲] معاد جسمانی،[۳۳] سوال از اعمال انسانها،[۳۴] بازخواست از بت پرستان[۳۵] و خود روز قیامت، مثل آیه ی ذیل که به آن اشاره شد:

«لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛[۳۶] سوگند به روز قیامت‌.

قسم به مكان[ویرایش]

خداوند در قرآن مكان هایی را مقدس شمرده و در مواردی به برخی از آنها قسم یاد كرده که برخی زمینی هستند و برخی آسمانی.

الف. مکان های زمینی؛ از جمله: كوه طور،[۳۷] دریای مملو،[۳۸] مشارق و مغارب،[۳۹] بیت معمور،[۴۰] شهر مكه،[۴۱] و غیره.

قسم به شهر "مکه" در حقیقت قسم به اقامتگاه پیامبر اسلام است: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ × وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ»؛[۴۲] قسم به این شهر مقدس (مكه) شهرى كه تو در آن ساكنى.

این تعبیر بیانگر آن است كه شهر "مكه" به خاطر ولادت و اقامت آن حضرت در آن شهر شرافت پیدا نموده و مقدس شده است.[۴۳]

ب. مکان های آسمانی؛ یكی از نشانه های عظمت خدای سبحان در عالم هستی، آفرینش آسمان و كرات آسمانی است كه خداوند متعال به برخی از این نشانه ها قسم یاد نموده؛ مانند: خورشید،[۴۴] ماه،[۴۵] ستاره،[۴۶] زمین،[۴۷] آسمان[۴۸] و... تا با قسم یادكردن بر این ها بندگانش را به تفكر و اندیشه درباره ی عالم خلقت وادار نماید.

«وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ»؛[۴۹] سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسیار است.

مراد از بروج، ستارگان فروزان یا برج های تقویمی است. از آنجا كه زندگی انسان ها با تقویم ها رابطه ی تنگاتنگی دارد و عالم هستی بر اساس نظم آفریده شده، بدین جهت خداوند به برج های آسمانی قسم یاد نموده است.[۵۰]

قسم به میوه ها[ویرایش]

«وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ»؛[۵۱] قسم به انجیر و زیتون (یا: قسم به سرزمین شام و بیت المقدس).

انجیر و زیتون دو میوه معروفی هستند كه دارای خواص بسیاری بوده و خدای متعال بدانها سوگند یاد نموده است.[۵۲]

ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فایده مهم است: نخست تاكید روى مطلب و دیگر بیان عظمت چیزى كه به آن سوگند یاد مى‌شود؛ زیرا هیچ كس به موجودات كم - ارزش سوگند یاد نمى‌كند. و اهمیت برخی از مطالب آنقدر بالاست كه خداوند در یك سوره یازده مرتبه قسم یاد نموده است. و از طرفی این سوگندها که خطاب به انسان است، جهت تفهیم ارزش و منزلت او بوده تا انسانها به ارزش وجودی خود پی برده و خود را به بهایی اندك نفروشند و در برابر نعمت های فراوانی كه خداوند برایشان ارزانی داشته، جهت رسیدن به قرب الهی تلاش کنند.

https://www.radiofarda.com/a/f7-taboo-e21-quran-words-of-god-or-words-of-mohammad/28275964.html

عبدالکریم سروش، نظریه "قرآن رویاهای محمد"

  برخی مانند عبدالکریم سروش برای توجیه پارادوکس‌های قرآنی‌، نظریه "قرآن رویاهای محمد" را به میان کشیده‌اند؛ طبق این نظریه، کسی قرآن را به محمد آموزش نداده است، بلکه او به نقطه‌ی خدائی رسیده بود تا جائی که آنچه را که در ذهنش خطور می‌کرده، چیزی نبوده جز سخنان خدا و وجود محمد و خدا در هم تنبیده بود؛ ایشان معتقدند که قرآن نه یک کتاب که حاصل این رویاهای گاهی به نظر متضاد محمد است.
    بر طبق این دیدگاه، نمی‌توان تمایزی میان قرآن و احادیث قائل شد و از این جهت کل قرآن متعارفی که در میان ماست فرو می‌پاشد؛ این نظریه شاید بتواند برخی از پارادوکسهای قرآنی را حل نماید، اما در نگاه برون نگر به این کتاب، نه تنها پارادوکسی حل نشده؛ بلکه مشکلی بر مشکلات قرآن افزوده شده است؛ اگر قبول کنیم که قرآن حاصل رویاهای محمد است، پس نمی‎توان میان خدا و محمد تفاوتی را متصور شد.
  البته به نظر می‌رسد که نظریه جناب سروش، چیزی جدیدی نیست و حالت خاصی از دیدگاه ابن عربی در مورد وحدت وجود است؛ ابن عربی معتقد بود که هستی و خدا حقیقت واحدی هستند و تمام مظاهر مادی دنیا، تجلی وجود الله می‎باشند.
 عبدالکریم سروش این تجلی را از حالت عام خارج و در شخص محمد محصور کرده به گونه‌ای که محمد همان خدای زمینی است؛ بنابراین تمام رفتار محمد خدائی است.
    اگر این نظریه را از نگاه برون نگر بپذیریم، این  بدان معناست او انسان بیماری بوده که رویاهایش را باور کرده بود، پافشاری او بر این رویاها و عدم شناخت مردم از این نوع بیماری دو عاملی بودند که سبب گردید تا مردم به تدریج باور کنند که وی با خدا در ارتباط است؛ بنابراین فرضیه ابتلاء محمد به بیماری خاص روانی مطرح می‌گردد و این بیماری می‌تواند شیزوفرنی باشد، این فرضیه یعنی ابتلاء محمد به بیماری اسکیزوفرنی، می تواند تمامی رفتارهای محمد را توجیه نماید زیرا اروزهای شخص هم می تواند به صورت توهم عینی نمود پیدا کند اگر او مردم اطرافش را به این باور برساند و توهماتش حقیقتی است محض.
       مثلا اینکه اگر محمد جایی مرتکب اشتباه اساسی می‌شد، بیان می‌کرد که این سخنان، نه وحی الله، که القاءات شیطان بوده اند، را تنها با این فرضیه قابل توجیه است؛ ولی طبق نظریه "قرآن رویاهای محمد" مگر کسی که وجودش با خدا تنیده باشد، امکان دارد شیطان در او رخنه‌ای داشته باشد؟:
    وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ )حج/52 )هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را می‌کنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ می‌کند، سپس آیاتش را محکم می‌سازد.

آیا تمامی قرآن را می‌شود حاصل رویاهای محمد نامید؟
      اگر از کسانی مانند عبدالکریم سروش چنین پرسشی پرسیده شود، خواهند گفت "آری"! اما از یک منتقد برون نگری که قرآن را بررسی نموده، بپرسید، پاسخ منفی است؛ زیرا برخی از آیات قرآن، نه تنها رویا نیستند؛ بلکه حاصل شنیده‌های او از اسطوره‌هاست؛ مانند اقتباس قرآن از تورات؛ زیرا کسی که وجودش در خدا به قول سروش در هم تنیده و خدائی شده باشد، نیازی به پیش زمینه برای کسب آگاهی جهت نزول وحی ندارد.
     احتمالا نظریه پردازان اسلامی خواهند گفت "قرآن امتداد تورات است و تورات اسطوره نیست، بلکه (با پافشاری بر فرضی غلط) این کتاب هم سخنان خدا و قرآن مکمل تورات می‌باشد؛ اگر قرآن امتداد تورات باشد، پس چرا محمد گفته است که تورات تحریف شده است؟ از دید کسی که از برون به این کتاب نگاه می‌کند، این نوع توجیه، نشان از ضعف اقتباس کننده دارد؛ همچنین، چرا خداوند تورات را کامل بیان نکرد تا مجبور نگردد که برای تکمیل آن، ایده‌هایش را به صورت رویا به محمد بنمایاند؟

     برخی از این اقتباسات، نه تنها در هیچ یک از آنچه که کتب آسمانی نامیده شده، بیان نگردیده‌اند؛ بلکه افسانه‌هائی هستند که در زمان هیچ یک از کسانی که محمد مدعی بود آنان پیامبرند، رخ نداده است؛ زیرا از دید اسلام، آخرین پیامبر پیش از محمد، عیسی است، اگر حادثه‌ای مابین عیسی و محمد رخ داده باشد، در این چارچوب می‌گنجد؛ یکی از این افسانه‌ها که مسیحیان آن را ساخته‌اند، افسانه‌ی هفت خفتگان افسس است؛ محمد با شنیدن این افسانه، آن را جالب دید و مانند همیشه آنگونه که خواست، آن را بیان کرد و اگر با اصل در تضاد بود، بیان می‌کرد "روایت من به دلیل اینکه مستقیما از الله دریافت نموده ام، حقیقت است"، این در حالی است که اصل این داستان، افسانه‌ای بیش نیست؛ چگونه است که از محمد در مورد افسانه‌ای پرسیده می‌شود و او فرصت می‌خواهد، پس از مدتی تحقیق، او رویای این داستان را می‌بیند؟
    بنابراین به رغم اینکه بسیاری از آیات قرآن، حاصل رویاهای محمد است:
    لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح/27) بدون شک الله رؤياى پيامبر خود را محقق می‌سازد، اگر الله بخواهد، شما حتما در حالى كه سرتان را تراشیده‌ و ناخنتان را کوتاه کرده‌اید، با خیالی آسوده وارد مسجدالحرام خواهی شد؛ الله آنچه را كه نمی‌‏دانستيد، دانست، و غير از اين، پيروزى نزديک است.
و یا داستان ادعای رفتن در شب با چهارپائی به نام براق به آسمان و نزد الله:
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ (اسراء/1) منزه است آن كه (الله) بنده‌اش را شب هنگام از مسجد الحرام به سوى مسجدالاقصى كه بر گردش بركت داده‌ايم برد، تا از نشانه‌های خود به او نشان دهیم كه او همان شنواى بيناست. شرح 

اما قطعا تمام قرآن، اینگونه نیست و برخی از آیات این کتاب، حاصل تعقل اوست.
   قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (بقره/144) ما گردانیدن چهره‌ات را به اطراف آسمان می‌بينيم، تو را به سوی قبله‌ای که خشنودت می‌کند برمی گردانيم؛ پس چهره‌ات را به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشيد به این سمت  رو کنید؛ اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) می دانند که اين (تغییر قبله) به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و  الله از آنچه می کنيد غافل نيست.

    و در برخی دیگر از ایات قرآن، نشانه‌ای آشکار از خشم او نسبت به شرایط پیش آمده را نشان می‌دهد:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (لهب/1) بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد.
و در ادامه به زنش که هیزمکش بود، مسخره می‌کند، تمسخری ناشی از خشم:

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (لهب/4) و زنش آن هیزم‌کش.

فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ (لهب/5) بر گردنش طنابى از ليف خرماست. شرح

ایات بالا نه در عالم رویا، که پاسخی است به شرایطی که او با چشم حقیقی مشاهده می‌کرد.
    محمد آنگونه که دوست داشت با خدایش، الله بازی کرد، او در حالی که در نماز بود، قبله را تغییر داد، آیا او هنگام نماز هم رویا می‌دیده است؟ شرح ...
   در زمان محمد هم از قران ایراد می‌گرفتند، او برای اینکه بتواند تناقضات گفته‌هایی که معتقد بود وحی خداوندی و دارای اعجاز هستند را توجیه نماید، بیان نمود که معجزه بودن قرآن هم دارای دو بخش هستند، برخی از ایات محکماتند و برخی دیگر متشابهات، او د ر ادامه می‌گوید "" تنها افرادی بیمار که نمی‌خواهند به قرآن ایمان بیاورند به متشابهات متوسل می‌شوند":
   هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ (آل عمران/7) اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد؛ بخشی از آن، آيات محكم هستند، آنها مادر این کتابند و برخی ديگر متشابهاتند؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است، براى فتنه‏ جويى و طلب تأويل آن، از متشابه آن پيروى می‌کنند، با آنكه تأويلش را غیر از الله کسی نمی‌داند و علماء پیشرو در علم می‌گويند "ما بدان ايمان آورديم، همه  از جانب پروردگار ماست" و جز خردمندان كسى متذكر نمی‌شود.
     اگر تأویل آیات محکمات قرآن را کسی نمی‌داند و با زبان رمز و راز بیان شده، کاربردش برای بشر چیست؟ البته از آیه بالا، هم شیادی محمد را می توان استخراج کرد و هم توهمی که در حالتی خاص به او دست می‌داد.

   برخی از مسلمین، سادگی بیش از حد محمد که در قالب اشتباهات او به صورت توهم نمایان شده است را در راستای گسترده کردن مفهوم وحی استفاده می کنند مانند:
    وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ (نحل/68) و پروردگار تو به زنبور عسل وحى  كرد كه از  كوهها و از برخى درختان و از آنچه  که (مردم برپا می‌کنند خانه‌هائی براى خود درست كن.  و در ادامه آیه محمد گمان داشت که عسل از معده زنبور عسل خارج می شود. (1)

      او از عسل بسیار خوشش می‌آمد و گمان داشت که ساخت آن را حتما خداوند به زنبور یاد داده؛ بنابراین چنین سخنانی را بیان می کند؛ این سخنان آشکارا در تناقض با مفهوم وحی است.

آیا  تمام کارهای عجیبی که جانوران انجام می دهند، وحی الله است؟

      پس برای توجیه پارادوکسهای قرآنی، هیچ راهی نداریم جز اینکه بپذیریم "محمد انسانی خودشیفته بود که گمان داشت آنچه که در مغز او می‌گذرد، تماما وحی خداوندی است.

Untitled
bottom of page